گیجمـ و حیرانـ و ماتـ از اینـ جهانـ، باشـ اینجا و تو اینـ دلـ را مرانـ!


by : x-themes

بهـ نامـ او کهـ هستـ و می ماند

از چهـ گویمـ؟ از دلتـ ؟ از سپید بی کرانـ سادهـ اتـ ؟

از چهـ گویمـ ؟ از دلمـ ؟ از همینـ دیوانهـ ی بیچارهـ امـ ؟

تا کجا گویمـ؟ بگو ! تا جهانـ آرزو؟

یا کهـ از دنیای فکر ؟ تا ز منطقـ های بکر؟

یا بگویمـ منـ کهـ باز از همینـ احساسـ ناز؟

غرقـ خواهمـ شد منـ در آنـ حسـ رویای زمانـ

مرز احساسـ و جنونـ نیستـ پیدا تا کنونـ

یکـ قدمـ فرقـ استـ آهـ! حسـ کنمـ منـ گاهـ گاهـ

منـ ز احساستـ نمی دانمـ هنوز ماندهـ امـ منـ در میانـ شبـ و روز

گاهـ میترسمـ از اینـ احساسـ گرمـ دورتر شاید شوی آرامـ و نرمـ

ای خدا آخر نمی دانمـ چرا؟ می گریزد هر کهـ می بیند مرا

هر کهـ احساسمـ بهـ روشنـ یافتـ کرد راهـ خود را بر گرفتـ و ساختـ درد

گیجمـ و حیرانـ و ماتـ از اینـ جهانـ، باشـ اینجا و تو اینـ دلـ را مرانـ !

هر زمانـ احساسـ منـ از حد گذشتـ گشتـ آنـ حسمـ فراتر تا ز دشتـ

تو بیا یادمـ بدهـ مرزی حصار، تا شود احساسـ منـ در انحصار

ماندهـ امـ بینـ دو راهـ حسـ و عقلـ ، حسـ گنگی سالهاستـ گشتهـ نقلـ

همـ دعا کنـ سمتـ و سوی آسمانـ همـ بگو راهی و شاید همـ نشانـ




†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -| Oηe CM

ϰ-†нêmê§